سلام بر مرد کوچکم... این دومین یا بهتره بگم سومین رمضون زندگیته.. البته اولین رمضون رو با هم و در کنار هم گذروندیم (تو دل مامانی) جالبه بدونی که مامانی اطلاع نداشت و تقریبا تموم روزه هاشو گرفت. پارسال فقط بابایی روزه دار بود . اما امسال مرد کوچک مامان و بابا هم پا میشه و یه خرما میخوره... روزها هم که از شیطونی هاش صدای همه رو در آورده اول از همه تاب سوار میشه ، بعد ماشین ، بعد صبحونه ، دوباره ماشین بازی ، بعدش بازی با لوگو ، جالبه بدونی جعبه اسباب بازی هات داره روز به روز بیشتر و بیشتر میشه (هر چیزی توش پیدا میشه : تسبیح ، جارو دستی ، درب ادکلن ، قوطی خال لپ لپ و ...) وقتی هم که باباش از سر کار میاد که دیگه با مامان کاری ند...